زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

زینب بانو

خوب بخوابی!

چهارشنبه دیروز بعد از اینکه در مورد دندون های خرگوشی نازنینت نوشتم متوجه شدم پنجمین دندونت از کناره لثه پایینی بیرون زده و کلی ذوق زده شدم. باباعلی خونه نبود و من و شما تنها بودیم. برای اینکه بخاطر درد دندون درآوردنت بیتاب نشی آماده شدیم و با هم رفتیم پارک. دو سه ساعت فقط و فقط بازی کردیم غیر از چند لحظه ای که نشستیم و هردومون شیرین عسل خوردیم. شما دختر گلم خیلی دوست داشتی و یه شیرین عسل کامل رو نوش جان کردی. غیر از تاب که مدتهاست وقتی میبرمت پارک با اشتیاق بازی میکنی. دفعه قبل یه کم سرسره سوارت کردم. ایندفعه دیگه دخترم وارد شده بود. تا میذاشتمت بالای سرسره خودت با  خنده خودتو به سمت پایین تاپ سر میدی. از پله ها با کمک من بال...
31 ارديبهشت 1393

خودت جیگری

سه شنبه 30 اردیبهشت 93 20 رجب  دخترک نازنینم الان در 14 ماهگی هستی و هنوز فقط 4 تا دندون داری. وقتی میخندی با این 4 تا دندون خرگوشی قشنگت از من و باباجون علی دلبری میکنی. وزن و قدت رو به رشده اما چون به شیر بیشتر از غذا اشتها داری و فوق العاده بچه پرانرژی و پرتحرکی هستی 400 گرم از نمودار رشدت عقب هستی. البته دکترت معتقده که این مقدار در حال حاضر نگران کننده نیست. من هم تمام تلاشم رو میکنم تا در همه حال یه مقدار خوراکی در دسترس شما نازنین دخترم باشه تا هر وقت اشتها داشتی میل کنی عزیز دلم. هنوز هم دوست نداری وقتی خوابت میاد بندازیمت روی پاهامون بخوابی برای همین یا انقدر شیر میخوری که خوابت ببره یا میذارمت روی تاپ پارچه ای که خود...
30 ارديبهشت 1393

شیرینی زندگی با خاله های مهربون

ساعت 3 نصفه شبه. گل دخترم ساعت 12 خوابیده اما من من از درد معده هنوز نتونستم بخوابم. نمیدونم چرا اینطوری شدم؟! ولی برای اینکه حواسم پرت بشه اومدم اینجا بنویسم. دو روز اخیر خونه ما پذیرای یه مهمون بسیار مهربون بود. یکی از خاله های باباجون علی اومده بود اینجا. واقعا زن نازنینیه. طوری که دلم میخواست هرچه بیشتر  پیشمون بمونه. این 2 روز نذاشت یه لحظه هم به من و دخترکم سخت بگذره. گرم و صمیمی در کنارمون بود. به من کمک میکرد، به زینب شادی میداد و مادرانه فداکاری میکرد برای بقیه. حیف که بچه ها و نوه های خودش برای برگشتنش به خونه بیقرار بودن وگرنه نمیذاشتم بره. امیدوارم هر جا هست خداوند پشت و پناهش باشه و خیر دنیا و آخرت رو بهش بده. چند ...
29 ارديبهشت 1393

هدیه

چند روزی میشه که زینب بانو دچار حساسیت شدید فصلی شده. سرفه های شدید و آبریزش بینی داره به طوری که دیشب تا صبح نتونست بخوابه و من هم در کنارش! میخواستم بیام و برای روز پدر مطلب بذارم ولی واقعا تا دخترکم بهتر نشه فکر نکنم بتونم بنویسم. الان هم که دارم مینویسم چشمهام تشنه یه قطره خوابه. اما دلم میخواست اینو بنویسم که شب میلاد امیرالمومنین علی علیه السلام متوجه شدیم که زینب نازنینمون توی خونه داره راه میره پشت سر هم اسم علی رو تکرار میکنه! عزیزم تو این شب عزیز یاد گرفت بگه علی بدون اینکه ما باهاش ذره ای تمرین کرده باشیم. خیلی خوشحال شدیم. بابا علی که کیف میکرد با هر بار علی گفتن نازنین دخترش و میگفت همین کلمه هدیه امروز منه... قرا...
26 ارديبهشت 1393

نور

پنج شنبه 25 اردیبهشت  15 رجب وفات حضرت زینب سلام الله علیها نورٌ علی نورٌ دخترم زینب بانوی من در فراز و نشیب نقشه زندگی محبت اهل بیت علیهم السلام شاهراه نورانی شدن قلب پاک توست و فقط در نوره که میتونی خوب ببینی و مسیر درست رو تشخیص بدی ... قلبت رو به قلب بانویی میسپرم که نامت رو به نام ایشون گره زدم و از بانو زینب سلام الله علیها میخوام دنیا دنیا نور در قلبت ایجاد کنن ...     ...
26 ارديبهشت 1393

شناخت دنیای اطراف

پنج شنبه 18 اردیبهشت 93 8 رجب بابا جون علی: این همه کنجکاوی و شیطنت نشونه سلامت این دختره. ببین قربونش برم یه لحظه هم یه جا نمیشینه. میخواد همه چیزو زود بشناسه. داره برای شناختن این دنیا تمام وقت میدوه. مامان زهرا: حالا نمیشه یه کم آرومتر دنیا رو بشناسه در عوض دختر آرومتری هم میشه ها. بابا علی: به نظر من بچه باید همینطوری باشه. آخه این بچه که به کسی کاری نداره! از صبح تا شب فقط دنبال اینه که اطرافشو خوب بگرده و لمس کنه و یاد بگیره. مشکل از ماست اگه بخوایم جلوشو بگیریم و اذیتش کنیم. مامان زهرا: خدا رو شکر تو خونه راحته دخترم. واقعا هم منو اذیت نمیکنه اما وقتی میریم خونه بقیه مشکل ساز میشه...  مثل دیشب دیشب برای بر...
18 ارديبهشت 1393

خانه تکانی

دوشنبه 15 اردیبهشت 93 5 رجب1435 الان که مینویسم ساعت11 و 45 دقیقه شبه. شما کنارم خوابیدی. بابا علی داره تو اتاق خودش مطالعه میکنه و نور کمی از اتاق به اینجا میرسه. و البته همین نور کم هم کافیه تا من برای تو بنویسم هرچند خسته ام. چرا خسته؟! آخه امروز من  و مامانی کل خونه ما رو تکوندیم. از یخچال و آشپزخونه شروع کردیم تا بالکن و حمام و اتاق خواب. حتی دکور اتاق خواب رو عوض کردیم و طوری چیدیم که برای فصل گرما مناسبتره. خیلی خوشحالم که این همه کار انجام دادیم و از مامانم بخاطر همه زحمتهاش فوق العاده ممنونم و دعاگوش هستم. همینطور از شما نازنین دخترکم بخاطر همکاری خوبی که امروز داشتی و گذاشتی این همه کارهامون خوب پیش بره. از خدا ...
16 ارديبهشت 1393

شیرین بلا

دوشنبه 8 اردیبهشت  28 جمادی الثانی از دوشنبه هفته پیش رفته بودیم تهران منزل مادر جون (مامان بابا) تا الان  دقیقا یک هفته اس که نازنین زینبم سرماخورده. این بار خیلی سرما خوردگیش شدید شده بود. تب، آبریزش بینی و بیقراری فراوان اکثر لحظه های این روزهای من به مراقبت از دخترم گذشت. خسته ام اما شاکر آخه دیروز خدای مهربون اتفاق ناخوشایندی به لطف خودش از سر ما گذروند. بابایی و مامانی میخواستن امروز یه سفر شمال برن. من و زینب جون رفته بودیم خونه مامانی. حدود ساعت 4 میخواستیم آماده بشیم بریم بیرون یه مقدار خرید کنیم. دخترکم که تازه از خواب بیدار شده بود باید تعویض پوشک میشد اما از اتاق فرار کرد دوید بیرون. داشت میرفت طرف با...
9 ارديبهشت 1393

کلاس اولی

سه شنبه 2 اردیبهشت 93 22 جمادی الثانی گلکم سلام روز مادر گذشت و من نتونستم برات تو این روزعزیز بنویسم. برای همین جبران میکنم هرچند مطمئنم زبان من قاصر از بیان کلماته. مدت کوتاهیه که من در هوای پاک مادری نفس میکشم اما نفس نفس عشق رو تجربه میکنم عشق و اما عشق عشق یعنی با اینکه خودت نازپرورده ای، خودتو فراموش کنی و ناز یکی دیگه رو بکشی عشق یعنی با اینکه تا قبل از این اگه یه ساعت خوابت کم و زیاد میشد همه چیزو رها میکردی و به خواب ناز میرفتی چون فکر میکردی اصلا طاقتشو نداری، حالا شب تا صبح بیدار بمونی و لبخند بزنی به صورت ماه عزیزت. بدون هیچ گلایه ای بلند بشی و تمام روزت رو هم به پای نازنینش بریزی عشق یعنی انقدر به...
2 ارديبهشت 1393

یک شب شاد

جمعه 29 فروردین1393 18 جمادی الثانی دخترک قشنگم از چند ماه پیش که دستت به بخار غذا گرفت و سوخت مفهوم داغ بودن رو کامل فهمیدی و هر چیزی که داغ باشه چشم هاتو درشت میکنی و با انگشت بهش اشاره میکنی، بعد در حالی که دستاتو مرتب تکون میدی میگی چیییزز،چیییزز،چییییززز! دیگه هم بهش دست نمیزنی یا با احتیاط کامل دستتو میبری جلو ببینی چقدر جیزه با کمترین احساس حرارتی دستای قشنگتو میکشی عقب و دور میشی. عاشق آب و آب بازی و حمام کردن هستی. تا جایی که اگه یه لحظه یه نفر غافل بشه و در حمام یا دستشویی حتی! باز بمونه میبینیم شما رفتی نشستی وسط اونجا که آب بازی کنی. دیشب که خاله فاطمه با بچه ها خونمون بودن مینو جونی عزیزم یه لگن که تو ظرفشویی بود رو برا...
2 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد